پس از آنکه مکانیک نیوتنی
تحت عنوان مکانیک آسمانی در شناخت جهان مورد استفاده قرار گرفت، یکی از موارد مورد
توجه
سیاه
چاله ها بود. نخستین بار در سال 178 جان
میشل طی مقاله ای سرعت فرار را با اطلاعات آن روز محاسبه کرد و اظهار داشت
اگر گرانش چنان قوی باشد که سرعت فرار در
آنجا بیش از سرعت نور باشد، نور نمی تواند از آنجا بگریزد. البته در آنزمان بطور
تقریبی
سرعت نور را می
داننستد، ولی حد سرعت، سرعت نور نبود. زیرا در مکانیک نیوتنی سرعت نامتناهی قابل
قبول بود.
در سال 1796 لاپلاس همان نظریه ی جان میچل را
دو باره مطرح کرد. در اواخر قرن نوزدهم سرعت نور کاملاً معلوم و اندازه گیری شد.
در سال 1915 انیشتین نظریه نسبیت عام را مطرح
کرد و نشان داد که گرانش روی روی اثر دارد. چند ماه بعد کارل شوارتسشیلد با
حل معادله میدان انیشتین برای یک جرم نقطه ای، اظهار داشت از نظر تئوری
سیاه چاله ها وجود دارند. شعاعی که نور نمی تواند از
آنجا
خارج شود به نام شعاع شوارتسشیلد شناخته می شود و از رابطه ی زیر به دست می آید.
چند ماه بعد از شوارتسشیلد یکی از
دانشجویان لورنتس به نام ژوهانس دروست، به همان نتایج شوارتسشیلد رسید.
نگارهای تخیلی از صفحه
تجمع پلاسمای داغ بر گِرد یک سیاهچاله (برگرفته از ناسا).
سیاهچالهها اجرام فضایی دارای شعاع بسیار کم (در حدود یک دهم شعاع زمین) و جرم
بسیار زیاد میباشند (بیش از ۱.۴ برابر جرم
خورشید). یکی از
خصوصیات آنها گرانش
زیاد آنها است که حتی نور را هم در خود جذب میکند.(این برداشت که نور جذب سیاه
چالهها میشود کاملاً
غلط است چون در نظریه نسبیت عام اینشتین گفته شده است که فضا-زمان به علت وجود
ماده انحنا پیدا
میکند که در سیاه چالهها
حتی انحنا باعث ناپیوستگی در فضا زمان میشود و چون نور در این فضا-زمان حرکت میکند
به ناچار وارد
سیاه چاله میشود) گفتنی
است این سیاهچالهها از فرو پاشی (Collapse) ستارهای نوترونی و پس از
آنکه هسته اتمها در آن به
قدری بزرگ شدند که نیروی
گرانش دیگر نتواند انرژی لازم برای جوش هستهای را در آنها تأمین کند به وجود میآیند.