مقدمه :
چند سالی بود در شهر «مرو» باران نمی بارید و همه جا خشک سالی بود و همه رودها و چشمه ها خشک شده بود. به همین دلیل وضع زندگی مردم روز به روز بدتر می شد و حتی یک نان خالی هم برای خوردن پیدا نمی کردند. مأمون خلیفه عباسی مرد بدجنسی بود و همیشه دلش می خواست از هر راهی که شده، امام را از مردم جدا کند و کاری کند مردم دیگر به امام رضا(ع) علاقه ای نداشته باشند. او از این فرصت استفاده کرد و می دانست مردم چه قدر در سختی زندگی می کنند، به مأمورهایش دستور داد تا بین مردم بروند و بگویند که از وقتی امام رضا(ع) به شهر مرو آمده همه جا خشک سالی شده و دلیل این بی آبی و خشکی، آمدن اوست. مأمورهای خلیفه هم خیلی زود این خبر را در شهر پخش کردند. خیلی زود خبر دهان به دهان گشت و در همه شهر پخش شد. خبر به دوستان و نزدیکان امام رضا (ع) هم رسید. آن ها با شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدند و پیش امام رفتند و گفتند: در بین مردم شهر شایع شده از وقتی شما آمدید خشک سالی شده و شما باعث این بی آبی هستید. امام رضا(ع) که می دانست دلیل این شایعه ها و خبرها چیست، به فکر فرو رفت.
فهرست مطالب :
مقدمه
در خواست دوستان امام
نماز عید
خادم امام
نماز باران
پینوشتها
منابع
برچسب ها:
maghale-majeraaye-baran-dar-Marv-dars-tafakor-va-sabok-zendegi